هدیه روز پدر
امروز عصر من تصمیم داشتم برم واسه روز پدر کتاب بخرم ، پرنیان رو به مامان جون سپردم تا مراقبش باشه اما شما رو با خودم بردم که با کتاب فروشی آشنا بشی و از طرفی دو نفری با هم یه دوری بزنیم . شما هم خیلی خوشحال شدی و استقبال کردی. قبل از اینکه وارد کتاب فروشی بشیم من به شما گفتم باید اونجا آروم و کم صحبت کنی شما هم واقعا سرافرازم کردی و اما مهمترین خاطره امروز : من داشتم تلفنی به مامان جون گفتم کهواسه آقاجون هم کتاب میخرم و بعدش وقتی داشتم دنبال کتاب مناسب میگشتم متوجه شدم شما داری با آقای فروشنده صحبت میکنی ..... ماهان : برای امیر شریعتی چی دارین؟ فروشنده : امیر شریعتی بزرگه یا کوچیک ؟ ماهان : خیلی بزر...